ملکه خاک

ساخت وبلاگ

ملکه خاک...
ما را در سایت ملکه خاک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hedlakh370o بازدید : 8 تاريخ : جمعه 30 دی 1401 ساعت: 5:22

  روی بدن لرزانش رابا پتویی رتگ و رو رفته پوشانده بودو خس خس سینه اش سکوت اتاق را شکسته بود...چهره اش رنگ پریده وتب بالا امانش را بریده بود...نگاهی به پنجره روبه رویش انداخت... عریانی درختان انگار همانند او بیانگر کهولت سنشان بود...صدای غیژغیژ لولای در ،نگاهش را به طرف در کشاند،با دیدن فرزندش گل از گلش شکفت ولبخند به لبش آورد... - همان طور که نگاهش به گوشی بود، در را با فشار دست بست وسرش را به عنوان سلام تکانی داد،برای یک لحظه سرش رابلند کرد وکل اتاق رااز نظر گذارند چشمانش که به کنج اتاق زوم شدند به همان طرف حرکت کرد وباز هوش ونگاهش را به گوشیش داد... سرفه های خشک و پی در پی مادر پیر اجازه جواب دادن رانداد،با نفس های عمیق سعی در آرام کردن سرفه هایش کرد... - سلام مادر جان چرا اونجا نشستی، بیا کنار بخاری بشین ،هواسرده مادر سرما می خوری... فرزند تنها به گفتن یک نـــــــــــوچ بلند اکتفا کرد...وباز غرق خواندن مطالب روبه رویش شد ... آه مادر ناخواسته بلند شد...چندی نگذشت که صدای قهقهه ی پسرش اتاق را پر کرد... پسر همچنان سرش را تکان می داد وبا انگشت صفحه را بالا و پایین می کرد... مادر چشمانش ملکه خاک...ادامه مطلب
ما را در سایت ملکه خاک دنبال می کنید

برچسب : چه سود که در قفس باز است,چه سود از شرح این دیوانگی ها,چه سود پیش تو فریاد بی قراری ما, نویسنده : hedlakh370o بازدید : 21 تاريخ : چهارشنبه 10 آذر 1395 ساعت: 1:44

  *این داستان واقعیست...*  پیرمرد با ناراحتی در راپشت سرش بست...هنوز هم صدای گریه ی نوه ی عزیزش از پشت در شنیده می شد ...هوای شرجی و خفقان آور جنوب علتی شد تا مانع همراهی نوه ی کوچکش شود...بوی شرجی از لابه لای نخلستان می پیچید و به مشامش می رسید...خانه ها از هم فاصله داشتند و کنار هر خانه محصولات زراعی خاص خودرا کشت می کردند... دانه های عرق رابا انگشت از پیشانیش گرفت...چند قدم آن طرف تر نهری بود که از نخلستان می گذشت و مردم برای آبیاری از آن استفاده می کردند...پیرمرد پیراهن عربی خود را بالا گرفت و از آن نهر پرید ...قصد داشت مایحتاج خود را از بازار تهیه کند ... تا بازار چند دقیقه پیاده روی راه بود..فکرش درگیر بود و برای خلاصی از این وضع ذکر خدا را زیر لب زمزمه کردو چشماهایش را معطوف زیبایی نخلستان کرد... ذکر خدا دلش را آرام می کرد و زیبایی پیش رویش توانست کمی از کلافگی حاصل از رطوبت هوا را بکاهد...چشمانش هم چنان بین نخلستان می گشت و می گشت و لبخند را به لبش هدیه می آورد...در یک آن چشمانش بر گربه ای متوقف شد که بی وقفه از این طرف نهر به آن طرفش می پرید ...باز از دوباره از آن طرف نهر به ملکه خاک...ادامه مطلب
ما را در سایت ملکه خاک دنبال می کنید

برچسب : 67,69, meaning, نویسنده : hedlakh370o بازدید : 36 تاريخ : چهارشنبه 10 آذر 1395 ساعت: 1:44

با سلام به تمامی شما دوستان خوبم 

امیدوارم حال دلاتون هرجا که باشین لبریز از آرامش ومحبت

به این وبلاگ خوش آمدین 

نوشته های اینجا حاصل پچ پچ های گوشه ذهنمه

امیدوارم که باب سلیقتون باشه.

ملکه خاک...
ما را در سایت ملکه خاک دنبال می کنید

برچسب : به نام خالق,به نام خالق عشق,به نام خالق هستی,به نام خالق زیبایی ها,به نام خالق هنر,به نام خالق یکتا,به نام خالق زیبایی,به نام خالق دوست,به نام خالق رنگین کمان,به نام خالق پارس, نویسنده : hedlakh370o بازدید : 14 تاريخ : جمعه 26 شهريور 1395 ساعت: 4:10

محوساختارخلقتش شوی پاک محوت می کند... بی آنکه بخواهی تصویرهارادر ذهنت متجلی می کند... عجب شباهتی به حوای پاک روزگار داشته... آنقدر زیباییش را به رُخت میکشد که بنابر توباشد جان برکف راتقدیم وجود نازش کنی و ازآنت شود... ولی...!!! حیف وصد حیف که زیرکی از سرتا پایش می بارد... میدانی چرا...؟ چون مزد چشیدن شیره ی وجودش ثمین بوده وبه کم از شهد رضا نمی دهد.. عجب دشمنی دیرینه ای با غریبه ها دارد... وفقط خودی های عزیزتر از جان حق لمس وجود پرقداستش را دارند.. بازهم قانع نشدی احتمالا نه...؟ از تیغ هایی که سانت به سانت زِره ی هیکل مبارکش کرده ،باید متوجه شوی عزیزدل...! ابهام از پ ملکه خاک...ادامه مطلب
ما را در سایت ملکه خاک دنبال می کنید

برچسب : توضیح همانند سازی dna, نویسنده : hedlakh370o بازدید : 13 تاريخ : جمعه 26 شهريور 1395 ساعت: 4:10